داستان مردی که می خندد
داستان مردی که می خندد
این کتاب، روایت زندگی بسیار غمانگیز کودکی به نام جوئین پلین است که از بدو تولد بیخانمان میشود و هیچگاه خانواده خود را ندیده است، او توسط کومپراچیکوها (خریداران بچه) خریداری شده و در ۱۰ سالگی از آنها جدا میشود، جوئین پلین، طبق اتفاقاتی که در خلال داستان رخ میدهد؛ جان یک دختربچه یک ساله نابینا را نجات میدهد (البته آن دختر بچه مادرزاد نابینا نبودهاست، بلکه در یک سالگی نابینا میشود) سپس جوئین پلین، همراه با آن دختر بچه که اکنون او نیز بیخانمان است، نزد یک مرد تنها به نام اورسوس، بزرگ میشوند و به خاطر قیافه زشت و مضحک جوئین پلین که بسیار برای اجرای نمایش خوب و مناسب است و مردم را به خنده میاندازد؛ به اجرای نمایش در شهرها میپردازند.
اصل داستان نیز در مورد عشق جوئین پلین و آن دخترک که «دئا» نام دارد؛ میباشد، آیا به نظر شما سرنوشت این دو را به هم میرساند؟