کتاب سه قطره خون
کتاب سه قطره خون
«سه قطره خون» نوشته صادق هدایت(۱۳۳۰-۱۲۸۱)، داستاننویس معاصر ایرانی است. این کتاب مجموعهای از داستانهای کوتاه نوشته هدایت است که برخی از آنها شهرت بالایی دارند. داستان کوتاه نخست این مجموعه، «سه قطره خون»، از اصلیترین و مشهورترین آثار هدایت است. از دیگر داستانهای آمده در این مجموعه، داستان کوتاه «داش آکل» است که بعدها الهامبخش ساخت فیلمی با همین عنوان و به کارگردانی مسعود کیمایی و بازیگری بهروز وثوقی در سال ۱۳۵۰ شد. از دیگر داستانهای بنام این مجموعه میتوان به «گجسته دژ» و «گرداب» نیز اشاره کرد. به گفته حسین پاینده، یکی از منتقدین ادبی برجسته ایران، بیانِ امر بیاننشدنی، محوریترین موضوع در «سه قطره خون» است. گفتههای راوی در این داستان شرحی از رویدادهایی اتفاق افتاده نیستند. رویداد اصلی چنان خاطرهی هولناک و مضطربکنندهای است که راوی از بیان آن قاصر میمانَد. داستان «سه قطره خون» به روایتناپذیریِ این قبیل روایتهای تشویشآور مربوط میشود. چنین مضمونی را میتوان در نخستین جمله «بوف کور» نیز دنبال کرد: «در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیشامدهای نادر و عجیب بشمارند.» در بخشی از داستان «سه قطره خون» میخوانیم: مردمان اینجا همه هم اینطور نیستند. خیلی از آنها اگر معالجه بشوند و مرخص بشوند، بدبخت خواهند شد. مثلاً این صغرا سلطان، که در زنانه است، دو سه بار میخواست بگریزد، او را گرفتند. پیرزن است، اما صورتش را گچ دیوار میمالد و گل شمعدانی هم سرخابش است. خودش را دختر چهارده ساله میداند، اگر معالجه بشود و در آینه نگاه بکند سکته خواهد. بدتر از همه تقی خودمان است که میخواست دنیا را زیر و رو بکند و با آنکه عقیدهاش این است که زن باعث بدبختی مردم شده و برای اصلاح دنیا هر چه زن است باید کشت، عاشق همین صغرا سلطان شده بود.