رمان بلای جانم
رمان بلای جانم
کتاب رمان بلای جانم به قلم زیبا ستاری، داستان عشق نافرجام دختری است که رابطهای نافرجام را تجربه کرده است.
در بخشی از کتاب رمان بلای جانم میخوانیم:
در حالی که وسایل آرایشش رو جمع میکرد گفت:
باشه باشه اومدم.
و تقریبا پنج دقیقهی بعد از خونه خارج شدیم.
با رسیدن به خونهی مهدی در حالی که از ماشین پیاده میشدم خطاب به کیمیا گفتم:
تو بشین تو ماشین، من میرم اونا رو بگم بیان پایین.
کیمیا سری تکون داد که در ماشین رو بستم و دکمهی ایفون رو فشار دادم، طولی نکشید که در با صدای تیکی باز شد و وارد حیاط شدم؛ خونهی مهدی اجارهای بود و طبقهی دوم این خونهی دو طبقه.
از پلهها بالا رفتم، تقهای به در زدم و کفشهام رو از پام در آوردم، دقیقا وقتی که کفشهام رو در آوردم، در باز شد و قامت راستین پشت در ظاهر شد، نگاهی بهم انداخت و سلام آرومی کرد که مثل خودش جوابش رو دادم و بلندتر ادامه دادم:
میری کنار بیام تو؟
بدون هیچ حرفی خودش رو کنار کشید که داخل خونه شدم و چشم چرخوندم و با صدای بلندی صدا زدم:
مهدی، مهدی کجایی؟