رمان به من نگاه کن
رمان به من نگاه کن
کتاب رمان به من نگاه کن داستان حسام، پسری بیست و شش ساله را روایت میکند که در یک خانوادهی مومن بزرگ شده و بسیار پایبند و معتقد به دین و مذهب است.
حسام به مطب داییاش میرود و برای اولین بار در زندگیاش به یک دختر بادقت نگاه میکند. و میان او و دخترک عشقی به وجود میآید. عشقی بین آدمایی که هیچ سنخیتی با هم ندارند؟!
در قسمتی از رمان به من نگاه کن میخوانیم:
صدای گارسون صدایش را برید: عذر میخوام آقا. تخت رو به رویی معترضه! میگن توی مکان عمومی و این کارا؟!
آریانا گفت: فحش که نمیدادم آقا! داشتم آواز میخوندم...
با نفرت به آنها نگاهی کرد و گفت: اینا از خداشونم باشه! کاری دارن چرا جرئتشو ندارن به خودمون بگن؟! نکنه با زن حرف زدنم معصیت میاره؟!
صادق صدایش را شنید و گفت: وقتی شما نمیدونی زن نباید صداشو بندازه تو سرش توی مکان عمومی آواز بخونه آدم چی بگه؟! شاید یکی نخواد بشنوه!
آریانا بلند شد و ایستاد. فرشاد که احتمال هر کاری را میداد، با او ایستاد تا در صورت لزوم او را کنترل کند...